به حول و قوه الهی میرویم که کم کم نان زیر کباب شویم!

مهاجرت خانم تاشان هرچقدر بد هست، حسن بزرگش اینه که بالاخره خواهر کوچیکه رضایت داد که خاندان چراغعلی بیایند برای خواستگاری.

خانم تاشان و همسرش هم برای مراسم  اومدن و خانم تاشان هم خجسته وار کلاه گیس چند میلیون تومنی اش رو گذاشته بود رو کله کچلش و هی فرق باز میکرد و هی کاکل میزاشت و در مجموع با خودش خیلی حال میکرد!  از تک تکمون هم تاییدیه میگرفت که : انگار موهای خودمه، هیشکی متوجه نمیشه،مگه نه؟؟؟ 

معمولا وقتی خونه مامانم هستیم و یه مهمون هم میاد، قندون خودش خودشو سرگرم میکنه و خیلی طرف ما نمیاد .قبل از اومدن مهمون ها داشتم فکر میکردم که با قندون صحبت کنم که مثلا" یکمی هوای چراغعلی رو داشته باشه که از خجالت از دست نره . که خدا رحم کرد نگفتم!

از هرهر و کرکر قبل مهمان ها که بگذریم من تا قبل اومدنشون خیلی ریلکس و خوشحال بودم و  به محض اینکه در زدند،  از شدت اضطراب دستشویی لازم شدم!

قبل اومدن که چراغعلی داشت استعلام میگرفت سبد گل رو باید به کی بده یه عکس هم فرستاد که  دوتا ماشین تو جیبش جاساز کرده بعنوان رشوه، تا به قندون بده که کنارش بمونه :)))

هنوز سلام و علیکمون تمام نشده بود که قندون مثل فشنگ دوید سمت چراغعلی که کنار پدرش روی مبل  نشسته بود . 

با خودم گفتم اینطوری یکم جو صمیمی میشه و فشاری که روی خواهرکوچیکه و چراغعلی هست کم میشه.

آب هویج بستنی رو که جلوی مهمان ها گذاشتیم دست من رفته بود رو ویبره و میلرزید وقتی میخواستم با سینی راه برم تق تق تق صدای ظرفها میومد که تو سینی بندری میرقصند. هر کی ندونه فکر میکرد اومدن خواستگاری من که انقده استرس دارم :))

نشستم و یه نگاه به چراغعلی انداختم که بدبخ گوشش به حرف بزرگترها بود و  داشت به قندون آب هویج بستنی میداد و حواسش بود از قاشق روی لباس خودش و قندون و مبل نریزه. رفتم سراغ قندون که بیا من بهت بستنی بدم، چسبید به چراغعلی و گفت: نههههه میخوام  "دایی" بهم بستنی بده!  قیافه پوکر فیس من جلوی مهمان ها!

هممنون به نوبت چندباری رفتیم سمت قندون که خانواده مهربون و بچه دوست چراغعلی گفتند حضور قندون باعث شده یخ مجلس شکسته بشه کاریش نداشته باشیم و بازی هاش اذیتشون نمیکنه. و من داشتم از خجالت آب میشدم.

بابام و باباش دارند در مورد داماد و شرایطش صحبت میکنند  . چراغعلی توت فرنگی رو با چاقو خورد میکنه و بعد میزاره دهن قندون 

حرف از شرایط کاری هست  چراغعلی داره براش پسته میشکنه 

بحث به تجربه کاری باباها رسیده بود قندون  تو گوش چراغعلی، مثلا یواشکی حرف میزد و چرت و پرت میگفت

پرتقالی به همسر خانم تاشان سپرده بود که هی ازش تعریف کنه  ایشونم کم نمیزاشت و قبل هر صحبتی یکبار میگفت البته پرتقالی خیلی پسر خوبی هستند و باعث افتخار و مباهات ماست که ایشون داماد خانوادمونه.

چراغعلی که طرف صحبت قرار گرفت، ماشین هارو داد به قندون که مثلا" با حواس صحبت کنه . 

در حاشیه میدیدم که اولاد  ارشدم  از لبه ی مبل بعنوان خیابون استفاده میکرد و هر دو دقیقه هم ماشینش خیلییییی اتفاقی!  میافتاد پشت پدر داماد . به خیال خودش میخواست بابای داماد رو هم قاطی بازی کنه

قندون رو آوردم پیش خودم و توگوشش گفتم مهمونامون اومدن دارن باهم حرفهای مهم میزنن که خاله و دایی!!  باهم  عروسی کنن . پسرم هم بلند دستشو گرفت رو به مهمونا و با یه حال خاصی گفت یعنی دایی میخواد با ایناااا عروسی کنه؟؟؟

در این مرحله پرتقالی با اقتدار قندون رو زد زیر بغلش و برد تو اتاق تا سرش رو با بازی و کارتون گرم کنه .

همینطور که داشتم چایی دم میکردم دیدم فسقل بچه برگشت پیش رفیقش و با صدای بلند اعتراض میکنه که چرا بستنی من آب شده؟!!!  

مجلس از خنده رفت رو هوا.

تیر آخر رو هم وقتی زد که حرف از علاقه های ورزشی شد که یهو بچه امون حس غلامرضا تختی بهش دست داد و اصرار پشت اصراربه چراغعلی که بیا بریم تو اتاق کشتی بگیریم.

مادربزرگ و مامان چراغعلی هم خدارو شکررررر بچه دوست داشتن و رو مخشون نبود و هی به ماها که معذب بودیم میگفتن ما خوشحالیم تو جمعمون قندون هم هست و اصلا" اذیت نمیشیم، لطفا" شماها راحت باشین.

وقت خداحافظی هم قندون هم ی مارو مثل برگ کاهو فروخت و چسبید به گردن چراغعلی و از بغلش پایین نیومد تا بالاخره مامان و بابا از توی ماشین کشیدنش بیرون :)) 

*

مهمونا که رفتند همسر خانم تاشان رو به خواهر کوچیکه گفت: انقدر بابات رو لقمه حلال تاکید کرد انگار چراغعلی تو مِیخونه کارمیکنه، ایشالا رفتین سر زندگیتون تو لقمه خودت رو بخور ، به لقمه اون کاری نداشته باش

تا فردای اونروز هممون تو شوک رفتار قندون بودیم چون هیچ وقت همچین عکس العملی ازش ندیده بودیم.

*

این وسط گویا چراغعلی بیشتر از هممون از این شرایط راضی بوده و مسیج داده که: تا آخر عمرم مدیون قندونم!

*

پرتقالی میگه: چرا کسی از من بعنوان داماد بزرگ خونه سوال نکرد و نظرم رو درمورد چراغعلی نپرسید؟

- مثلا" اگه میگفتی نه، مراسم بهم میخورد؟؟

- منظورم اینه که از من بپرسی شما با این وصلت موافقی، منم بگم بله :))))

*

دیگه دیگه با همین فرمون رفتیم جلو تا رسیدیم به مرحله نامزدی . پس تا درودی دیگر بدرود!

*

راستی گفتم قندونم سه ساله شد؟ 

چقدر تند تند بزرگ میشن .

الان به مرحله ای رسیده که بهش میگیم رودار! 

بهش میگم وقتی رو لگن ات نشستی، انقدر دستت رو به شلنگ و شیر آب نزن . دوتا دستاشو محکم میزاره روی زانوهاش . میگه مامان ببین منو! دست ها روی پا!!! 

پرتقالی با کلافگی میگه انقدر از صندلی که گذاشتیم زیر پاش تا دستش به سینک برسه، بالا و پایین نره .  و قندون ریتمیک ادامه میده: بالا ، پایین ، پارو ن . گوش به حرف ناخدا . گوش به حرف ناخدااااااا.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تدریس برتر پایگاه مد و اضافات بازی GTA V شورای دانش آموزی دبیرستان مادر چلیچه دکلمه غزلیات حضرت حافظ استخدام طلاب عنوان قالب بهترین وبلاگ درباره ی عکاسی هر چی بخوای موزیک زرد