انقدر کار دارم و تو فکرم، پنجاه تا برنامه هست که از فرط اضطراب نمیتونم تمرکز کنم . گفتم بیام دو کلوم بنویسم آرامش بگیرم و برم سر درس و مشقم.

امتحانی که قرار بود بدم ، افتاده برای پس فردا الان در مرحله حذفی هستم که میگم: خب اینجا که نمیاد، اینم نمیخونم، اینجا هم که سخته نمیتونم تو این فرصت کم بخونم و  .

 یک امتحان هم امروز دارم تازه! اوضاعم تعریفی نداره ولی گفتم امتحان رو میدم و نهایت میافتم اما این استرس بلاتکلیفی از بین میره و نهایت یکمی از خودم دلخور میشم که چرا بیشتر درس نخوندم :))

*

موبایل پرتقالی رو تو مطهری زد! چنگ زده بوده تو صورتش و عینکش رو هم پرت کرده رو زمین و شده . برام عجیبه که دیگه دو نفری هم نمیرن ی، یارو خودش موتور رو سوار میشه و هین حرکت هم میه و میره!!  در این حد به خودکفایی رسیدن . 

یکی از همکارانم رو چاقو زدن بخاطر موبایل و همسایه یکی از همکارا هم بخاطر چاقوی گوشی فوت شده . 

الان دیگه گوشی های 1100 نوکیا  کیمیا شده . والا گوشی های امروزه انقدر بزرگن که هر جا بخوای قایمش کنی یه طرفش میزنه بیرون.

 یکی از همکارانش که دوست بابای منه، وقتی فهمیده گوشی بابام دست پرتقالیه،بهش گفته: بزار یه زنگ بزنم ببینم پدرخانومت منو به چه اسمی سیو کرده :)))  پرتقالی به شوخی میگه: فک کن مثلا" زده سیریش همکارش گفته: نه پشیمون شدم ، بزار همون تفکر خوبی که بهم داریم سرجاش بمونه :)))

*

تعطیلات بهمن ماه رو هم به عملیات رنگ زدن دیوار ها پرداختیم خیلی وقت بود ککش به تنبونمون افتاده بود و دیگه وقتی دوست جانم گفت همش کار سه ساعته، دل رو به دریا زدیم نشون به اون نشون که صبح جمعه استارت زدیم و ساعت ده شب شنبه تموم شد . این وسط هم هی پرتقالی زنگ میزد به دوستم و میگفت: این کار سه ساعته؟؟ ما دو روزه پدرمون دراومده  سه ساعته؟؟

اما خیلی تجربه خوبی بود . سه تا دیوار رو رنگ کردیم یکیش یه سبز خاصه که نمیدونم سبزآبیه، کله غازه چیه . 

اون یکی قرار بود پرتقالی باشه ولی خردلی تیره شد . منم خودسر یکم رنگ زرد و سفید قاطیش کردم و یه رنگ عالی و خوشرنگ درآوردم  . قسمت سختش اینه که بنظرم باید یه دیوارو یه دست دیگه هم رنگ بزنم تا حسابی خوب بشه ولی نمیدونم این رنگو چطوری درست کردم و چه کنم که همین رنگ رو بخرم . تو عکس هم که همون رنگ نشون داده نمیشه ببرم یه رنگ فروشه نشون بدم.

*

قندون نشسته رو زمین و داره شیرین زبونی میکنه . خدایا شکرت که به  من دست دادی  خدایا شکرت که به من پا دادی . خدایا شکرت که به من این انگشت کوچولوئه پا رو دادی . 

همینطوری از سرخوشی رو آسمونا رفتم و دارم نگاهش میکنم، میگه: خدایا شکرت که به من دو تا سوراخ دماغ دادی! :)))


این روزها همه دو تا سوراخ دماغ دارند، شما چطور؟؟؟ 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تاریخچه اناربیج دریا کامپیوتر Heidi وبلاگ تحصیلات تکمیلی بهادر بوربوری ماساژدرمانی Kristi Muñecas sexuales en 24buydoll.com هر چیزی که نیاز دارید