صبح 29 اسفند ما برگشتیم تهران بعد از کمی خرید  بدووو رفتیم خونه و  خونه رو مرتب کنیم و هفت سین بچینیم.

شب هم رفتیم خونخ مامانم ایناو صبح هم عیدی ها رو گرفتیم و برگشتیم خونه . مامان جانم هم برام مایه کتلت درست کرده بود که برای نهار درست کنم.

ساعت چهار عصر مهمان های جان رسیدن . مامان و بابای پرتقالی و خواهر بزرگه با خانواده اش و خواهر کوچیکه . آخ که عشق میکردم دورمون انقدر شلوغ بود . 

 قسمت یکم سخت ماجرا موقع خواب بود که بخاطر کمبود جا، خیاری میخوابیدن  و وقت جا انداختن ولوله ای میشد خنده دار . ایشالا بریم خونه خودمون و برای مهمون ها جای بیشتری داشته باشم . 

یه شب خونه جاری قشنگه دعوت بودیم که جاری قشنگه آهنگ گذاشت که برقصیم و کسی استقبال نکرد . بعد من یه آهنگ ترکی دالام دیمبویی گذاشتم و هم حتی بابای پرتقالی رو هم آوردم وسط و رقصیدیم و آی کیف داد بهمون . فیلمش رو تو گروه خانوادگیمون فرستادیم ، بچه ها میگن: اینی که وسط داره میرقصه همون مامانمونه که از بس دست و پاش درد میکنه نمیتونه یه پله رو بره بالا؟؟ :))



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی بوتیک آنلاین test ui coding پژوهشگران اقتصاد سیاسی زندگی بهتر Shannon سایتی برای همه Kristen ماجرای کمیک کارورزان